شیری در جنگل آهویی را شکار کرد.
گرگ و روباهی هم از دور پیدا شدند.
شیر به گرگ دستور داد که آهو را پوست کنده و آماده خوردن نماید.
گرگ اجرای امر کرده و پس از لحظاتی شیر از گرگ پرسید.
گوشت آهو را آماده و تقسیم نمودی؟
گرگ جواب داد: بله قربان.
شیر گفت: چگونه؟
گرگ گفت: رانها و کتفهای آهو سهم سلطان. تنه و دنده های آهو سهم خودم و گردن آهو هم سهم روباه.
شیر عصبانی شد. حمله کرد و کله گرگ را از تنه اش جدا نمود.
به روباه امر کرد که تو آهو را تقسیم کن.
روباه پس از لحظاتی چنین گفت: دل و جگر آهو صبحانه سلطان، رانها و قسمتی از تنه ناهار سلطان، کتف ها و بقیه تنه هم شام سلطان.
شیر نگاهی از سر رضایتمندی به روباه کرد و گفت: پس سهم خودت کو ؟
روباه گفت: دعا به جان سلطان.
شیر از روباه پرسید: پدر سو خته این تقسیم عادلانه را چگونه یاد گرفتی؟
روباه با حالت ترس و لرز گفت: قربان از کله جدا شده گرگ
نظر یادت نره،راستی جواب معمای ساعت رو نمیخاید بدید؟!
کلمات کلیدی: عدالت
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.